اشک رازی است
لبخند رازی است
عشق رازی است

اشک آن شب لبخند عشقم بود.
*
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی

من درد مشترکم
مرا فریاد کن.
*
درخت با جنگل سخن می گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
ومن با تو سخن می گویم

نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های تو را دریافته ام 
با لبانت برای همه ی لب ها سخن گفته ام
و دست هایت با دستان من آشناست.

درخلوت روشن با تو گریسته ام
برای خاطر زندگان،
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام
زیباترین سرودها را
زیرا که مردگان این سال
عاشق ترین زندگان بوده اند.
*
دستت را به من بده
دست های توبامن آشناست
ای دیریافته با تو سخن می گویم 
به سان ابر که با توفان
به سان علف که با صحرا
به سان باران که با دریا 
به سان پرنده که با بهار
به سان درخت که با جنگل سخن می گوید

زیرا که من
ریشه های تو را دریافته ام
زیرا که صدای من
باصدای تو آشناست.

 

«احمد شاملو » 

رازی ,نیستم ,چیزی چنان منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مد یورو تراک 2 شبنم فیلمودین پاساگارد دانلود خرید اینترنتی دکوراسیون داخلی کتاب باز 1400 آونگ موزیک | AvangMusic بارنجی ، با ما بهترین باشید. جراح مغز و استخان